فیل جوانی که به واسطه‌ی گوش‌های بزرگش قادر به پرواز است، کمک می‌کند که یک سیرک به موفقیت برسد اما پس از نقشه‌ی جدید سیرک، دامبو و دوستانش به رازهای کثیفی در پشت پرده پی می‌برند...

«دامبو» بچه فیلى در یک سیرک است که به خاطر گوش‏هاى بیش از حد بزرگش مسخره و تحقیر مى‏شود. او به کمک بهترین دوستش، «تیمونى» و چند کلاغ، متوجه می شود که مى‏تواند با این گوش‏ها پرواز کند، ستاره ‏ى سیرک شود و…

در حالی که گوسفندها و گرگ‎ها بالاخره تصمیمی گرفتند یک زندگی صلح‎آمیز و آرام کنار یکدیگر داشته باشند ، ‎ناگهان دو مهمان غیرمنتظره که یک روباه قطبی و یک گوسفند عجیب و غریب می‎باشند وارد شهرشان می‎شوند و…

سگی به نام بیلی از طریق زندگی انسان‌هایی که دوستشان دارد، سرنوشت جدیدی را می‌یابد و به همراه آنها به جایی می‌رسد که هرگز تصورش را نمی‌کرد...

“علاءالدین” در آستانه ازدواج با شاهزاده “یاسمن” قرار دارد.با وجود حضور و تشویق دوستانش او عصبی و مضطرب است.اما وقتی چهل دزد مهمانی ازدواج را به هم زده و تلاش می کنند یک طلسم باستانی را سرقت کنند؛او وارد راهی خطرناک برای متوقف کردن سارقان می شود…

“جعفر” برای انتقام از “علاالدین” بازگشته و به وسیله یک دزد احمق و خیانت “ایاگو” می خواهد راهی برای بدست آوردن قدرت پیدا کند…

علاالدین، یک پسر خیابانی، بطور تصادفی شاهزاده یاسمین که بطور مخفیانه در شهر میگردد، را ملاقات می کند. آن‌ها عاشق یکدیگرند، اما یاسمین فقط می تواند با یک شاهزاده ازدواج کند.

“شیرشاه 3” یا “شیرشاه یک و نیم” محصول استودیو دیزنی‌تون و والت دیزنی استرالیا می‌باشد، این پویانمایی از سری پرطرفدار شیرشاه و در ادامه دو شماره موفق پیشین خود به نام‌های «شیرشاه» و «شیرشاه 2 پادشاهی سیمبا» ساخته شده است، در این شماره یک میرکت به نام “تایمون” و یک گراز به نام”پومبا” داستان شیرشاه را از دید خودشان برای مخاطبان تعریف می‌کنند. اما تایمون اصرار دارد که فیلم را به جلو بزند تا به قسمتی برسد که وارد داستان می‎شود، چرا که در اوایل فیلم، آنها حضور نداشتند و از طریق گوینده فیلم، قبل از آغاز سفر سیمبا وارد داستان می‌شوند. همچنین در این شماره با مادر تیمون و عمو مکس هم آشنا خواهیم شد…

سیمبا و نالا صاحب یک دختر بنام کیارا شدند. تیمون و پومبا به عنوان مراقب این بچه انتخاب شدند اما کیارا از دست آنها به راحتی فرار می کند و به سرزمین های ممنوعه پا می گذارد. او در آن سرزمین با بچه شیری به نام کوو آشنا شده و با یکدیگر دوست می شوند. اما او و والدینش نمی دانند که کوو پسر زایرا است. او قصد دارد کوو را با سرنگونی سیمبا به پادشاه تبدیل کند…

شیر جوانی بنام «سیمبا» که فکر می کند باعث مرگ پدرش شده، خود را گناهکار می داند و از هویتش بعنوان سلطان آینده فرار می کند...