این فیلم داستان پلیسی به نام نیک کاسیدی (سام ورتینگتون) را روایت می کند که گرفتار توطئه شده و به همین جهت روانه زندان می شود. اما زندان جایی نیست که نیک بتواند در آنجا دوام بیاورد و هرجور که شده باید بی گناهی خود را اثبات کند به خاطر همین به بالای ایوان هتلی در منهتن می رود…

بعد از ماجراهای فیلم قبلی دیل، کرت، و نیک تصمیم می گیرند که کسب و کار خودشان را راه بیندازند، اما همه چیز طبق برنامه آن ها پیش نمی رود و ...

سه دوست با کارفرماهایی شبیه به هم، از دست کارفرماهایشان به شدت عصبانی و خشمگین هستند. شرایط کاری و رفتار رئیس هایشان روز به روز برای آنها سخت تر و غیر قابل تحمل تر می شود. بنابراین «کورت»، «نیک» و «دال» تصمیم میگیرند که سر هر سه رئیس را زیر آب کنند و آنها را بکشند. اما اجرای نقشه توسط سه ساده لوح و تا حدودی احمق به شکلی که فکر می کردند پیش نمی رود.

پایان جنگ جهانی دوم. ایالات‌متحده، ژاپن را با استفاده از بمب اتمی شکست داد. در شرایط دشوار زندگی دوباره، باند باکوزا یک مسابقه بوکس را ترتیب داده است که در آن از یک بوکسور آمریکایی دعوت شده است تا با یک ورزش‌کار محلی ژاپنی در مقابل دوربین‌های سراسر جهان به مبارزه بپردازد.

تایلر گیچ (چنینگ تیتوم) رقاص حرفه ای خیابانی است. او شبی به همراه دوستانش باعث خرابی سالن نمایش مدرسه هنر مریلند می‌شود. پس از بازداشت توسط پلیس، به 200 ساعت کار خدماتی در همان مدرسه محکوم می‌شود. او در آنجا با نورا (جینا دوان) دختر رقصنده ای که در حال تمرین برای مسابقات است آشنا می‌شود و…

فرانک کَسل ، یک پلیس مخفی ، پس از اینکه خانواده اش توسط یک گروه خلافکار به قتل می رسند ، تصمیم به انتقام مرگباری می گیرد و…

مت مرداک فردی نابینا است که سالها قبل زمانیکه سعی می کرده جان یک پیرمرد را از تصادف با یک کامیون نجات دهد این اتفاق برای او افتاده است. پرتوهای رادیو اکتیو منتشر شده از مواد شیمیایی داخل کامیون باعث این امر شده اما در عوض مت تواناییهای ویژه ای پیدا کرده است. اکنون او بعنوان یک مشاور حقوقی در نیویورک زندگی می کند. اما زمانیکه پدرش به قتل می رسد، او از قدرت و تواناییهایش برای مبارزه با تبهکاران استفاده می کند بنابراین در روز او از بیگناهان دفاع می کند و در شب تبه کاران را مجازات می نماید.

داستان فیلم روایت یک روز از زندگی "پتروف" یک طنزپرداز و خانواده اش در روسیه است. وی در حالی که از آنفولانزا رنج می برد، دوست او، ایگور، در یک پیاده روی طولانی، به درون تفکرات او رخنه کرده و سبب می شود که ...

یک کارآگاه FBI به کانادا می رود تا در دستگیری قاتل سریالی که هویت هر قربانی جدیدش را می دزدد، به پلیس کانادا کمک کند.

«کریستین» (انجلینا جولی) وقتی از سر کار باز می گردد متوجه می شود پسر کوچکش گم شده است. ماه ها تلاش بی وقفه ی کریستین برای یافتن فرزندش به نتیجه ای نمی رسد چرا که پلیس لس انجلس ان چنان که باید به وظیفه اش عمل نمی کند. پس از مدت ها جست و جو پلیس پسر کریستین را به او باز می گرداند. اما کریستین نمی تواند باور کند که این پسر واقعی او باشد، او فکر می کند پلیس بچه ای عوضی به او بازگردانده است و در این میان هیچ کس حرف های کریستین را باور ندارد و به او کمک نمی کند.