داستان یک جوان فیلیپینی که به دنبال حلقه های گمشده میان وضعیت خونریزی عجیب خود و قدرت شفابخش مادرش می گردد.

کامیلا، یک مادر بیوه و خدمتکار مصطفی است که یک شاعر، نقاش و فعال سیاسی خارجی است که در حصر خانگی به سر می‌برد. دختر کامیلا، المیترا، پس از مرگ پدرش توانایی صحبت کردن را از دست داده است و تبدیل به دختر دردسرسازی شده است که از مغازه‌های محلی دزدی می‌کند. به مصطفی خبر می‌رسد که وی آزاد شده است ولی باید تا پایان روز خود کشور را ترک کند. سربازان مصطفی را تا بندر همراهی می‌کنند و در راه مصطفی با کامیلا، المیترا و مردم شهر که او را به عنوان یک قهرمان می‌پندارند صحبت می‌کند. او در مورد موضوعاتی همچون آزادی، ازدواج، فرزندداری و … صحبت می‌کند. هر موضوع توسط یکی از کارگردانان و به سبک خاص خود آنان پویانمایی شده است.

زن جوان سیاهپوستی پس از مرگ مادرخوانده‌اش به جستجوی مادر واقعی‌اش می‌پردازد و او را در قالب «بلتین» زنی سفید پوست و غمگین می‌یابد. مادرش ابتدا به هراس می‌افتد، ولی دختر تازه یافته‌اش به زندگی تلخ و یکنواخت او رنگ تازه و خوشحال‌کننده‌ای می‌دهد ...

این فیلم در سال 1962 میلادی در کشور لهستان روایت شده و در مورد دختری یتیم به نام آنا میباشد که در صومعه و توسط راهبه‌ها بزرگ شده و اکنون آنا با تنها خویشاوند زنده خود به نام وندا ملاقات کرده تا در مورد ریشه‌های خانوادگی‌اش اطلاعاتی به دست آورد. اما آنا به زودی یک راز خانوادگی تاریک را کشف کرده و…

یک تاجر مغرور، یکی از زیردستانش را به قتل می رساند. این عمل وقایع ناخوشایندی را به دنبال دارد…

پاریس، قرن هفدهم. «سیرانو دوبرژراک» (دوپاردیو)، شاعر و فیلسوفی است که دماغ بسیار بزرگی دارد و به همین دلیل نمی تواند علاقه اش را به دختر عمویش، «روکسان» (بروشه) ابراز کند.«کریستیان» (پرز) هم که به «روکسان»علاقه دارد، از «سیرانو» می خواهد تا از طرف او برای «روکسان» نامه هایی عاشقانه بنویسد...

در اوایل دهه 70 در کشور اروگوئه، یکی از نمایندگان یک آژانس آمریکایی توسط یکی از گروهای محلی ربوده می شود. فیلم اتفاقات و موقعیت های پیش آمده در این آدم ربایی را به تصویر می کشد...

رزتا دوکن با مادر الکلی بی مسئولیت و نومیدش در یک کاروان کوچک و قراضه که نه توالت دارد و نه آب لوله کشی زندگی می کنن و آرزوی یک زندگی معمولی دارد و می خواهد شهروند خوبی برای جامعه باشد اما از همین حداقل هم محروم هستن تنها کسی که با «رزتا» احساس هم دردی دارد ریکه است که در یک دکه ی تنقلات فروشی مشغول کار است و...

یک شب دختری به نام گریس که از دست تعدادی گانگستر در حال فرار است به شهر داگویل پناه می برد. روز بعد ساکنان داگویل در یک نشست همگانی به ماندن گریس رای می دهند به این شرط که او بتواند در طی دو هفته همدردی آنها را جلب کند. گریس در میابد که پشتیبانی اهالی دهکده از او، بهایی دارد که باید بپردازد...

روزنامه‌نگارى به نام «مارچلو روبینى» (ماسترویانى) با نوشتن مطالب جنجالى و داستان رسوایى‏‌ها تامین معاش مى‌ کند. او در حالى که جاه‏‌طلبى‏‌هاى ادبى نیز دارد در منجلاب جامعه‏‌ى فاسد رم گرفتار آمده و بى‌اعتنا به اصول اخلاقى مى‏‌کوشد تا خودش را پیدا کند...