در قرن هفدهم، دو مُبلغ مسیحی پرتغالی به دنبالِ مُربی مرتد خود به ژاپن می‌روند تا علاوه بر یافتنِ او، مذهب کاتولیک را نیز تبلیغ کنند.

داستانی که در اواخر قرن نوزدهم و در طبقه مرفه روسیه اتفاق می افتد. آنا کارنینای اشراف زاده با کنت ورانسکی دولتمرد وارد یک رابطه عاشقانه می شود اما این روابط عاشقانه دردسرهای فراوانی دارد…

این فیلم براساس یک داستان واقعی ساخته شده است و داستان زوجی به نام پگی و لئو را روایت می کند که روزی اتفاقی ناگوار برای آنها رخ می دهد. پگی بر اثر تصادفی بسیار شدید به حالت اغما می رود و بعد از اینکه به هوش می آید، حافظه اش را از دست داده است…

داستان این فیلم عمیق و دوست داشتنی درباره پیرمرد بداخلاق و منزوی به نام «اوه» است که همسرش را به تازگی از دست داده و زندگی تکراری و خسته کننده ای در پیش گرفته است؛ تا اینکه بین او و همسایه پر سر و صدای جدیدش، رابطه دوستانه ای برقرار می شود و...

زنی باردار بعد از گذشت چهار ماه از مرگ شوهرش، توسط زنی غریبه زندانی می شود و در میابد که این زن خواهان بچه ای که در شکم دارد است...

داستان یک مامور سیا به نام راجر فریس است که برای پیدا کردن یکی از سران تروریست القاعده به نام سلیمان به اردن می رود. در این بین او با پرستاری عرب به نام عایشه آشنا می شود. فیلم مضمونی ضد تروریستی دارد و در عین حال از سیاست های مداخله جویانه امریکا نیز انتقاد می کند. اما به دلیل حضور گلشیفته فراهانی در آن برای تمام ایرانیها فیلم جالب و دیدنی محسوب می شود.

در شهر لندن و در یک رستوران روسی یک باند مافیای روسی فعالیت می‌کند. ریاست این گروه بر عهده «سیمون» و پسر کله شقش «کریل» است. راننده کریل، «نیکلای» خود را به همه افراد ثابت می‌کند و تنها شرطی که باید بپذیرد فراموشی خانواده‌است گرچه خود او هم از این بابت ناراحت نیست زیرا نسبت به پدر و مادرش هیچ احساسی ندارد.

داستان فیلم در مورد مردی است که فردی کاملا مشابه خودش را در یک فیلم می بیند، و سعی می کند که آن فرد را هر طور شده پیدا کند…

در سال ۲۰۵۴ در واشینگتون دی سی، جان اندرتون کارآگاه پلیس بخش جنایی کار خود را براساس سه عامل فراشناختی و پیش آگاهی انجام می دهد. وقتی اندرتون متوجه می شود که به عنوان قاتل آینده کسی معرفی شده که اصلا او را نمی شناسد. مجبور می شود از دست همکاران خود فرار کند و در عین حال هویت قربانی آینده خود را مشخص کند.

«سلما» (بیورک)، مهاجر چک، زنی است جدا شده، پسری (کوستیک) دارد، در کارخانه ای در یکی از مناطق روستایی امریکا کار می کند و رفته رفته بینایی اش را از دست می دهد. تنها عاملی که او را از شر مصایب زندگی اش رهایی می بخشد، علاقه ی شدیدی است که به موسیقی دارد...