داستان مردی به‌نام رایان که کارتلی مکزیکی، مادربزرگ او را می‌رباید و او حالا تنها سه روز فرصت دارد تا نجات‌اش دهد.

داستان یک هدبنگر که پس از سال‌ها تلاش بالأخره موفق می‌شود به خواسته‌اش برسد. او اعتقاد دارد که تمام این اتفاقات به‌خاطر ارواح تاریکی هوی متال است که در کودکی‌اش از مرگ برخاستند و او را انتخاب کردند.

یک مرد ساده ‌ با خدعه بوسیله مپ به نمایش عروسک خیمه شب بازی کشانده می شود، و درگیر تولید افسانه فاوستین (یک افسانه آلمانی) می شود.

داستان زوجی به‌نام کارلوس و النا که پیش از امضا کردن مدارک طلاق، با یک مرد عجیب آشنا می‌شوند که به آن‌ها پیشنهاد سفر در زمان و برگشتن به سال 1994 را می‌دهد، زمانی که با یکدیگر آشنا شدند.

داستان جس و هانا که در سیزده سالگی با یکدیگر عهد می‌کنند تا بهترین جشن پرام را داشته باشند، غافل از آنکه یک روز قبل از مراسم، با قرارهایشان کات می‌کنند و حالا...

داستان یک مادر مجرد که دست پسر نوجوان‌اش را می‌گیرد تا به دنبال موتور دزدیده‌شده‌شان بگردند، چرا که این موتور، تنها منبع درآمدشان است.

بعد از یک فصل موفق، «مأمور جون» می‌خواد فصل دومشو شروع کنه. جون که دیگه چیزی به ذهنش نمی‌رسه، توی داستانش یه طرحی با ایمیل ناشناس می‌ریزه. اما یهو می‌بینه که حملات تروریستی واقعی شبیه داستانش اتفاق میفته!

نیوجرزی، زمان حال. یک سال بعد از آن که فروشگاه وسایل خانگی «کوییک شاپ» آتش گرفت و ویران شد، «دانته هیکس» (اوهالوران) و «رندال گریوز» (آندرسن) - دو رفیق سی و خرده ای ساله که ده سال در آن فروشگاه مشغول به کار بودند - در رستوران غذای حاضری «موبی» کار می کنند...

وقتی «دانته هیکس» مجبور می شود در روز استراحتش، شیفت فروشندگی را در «کوییک استاپ» به عهده بگیرد، سعی می کند - اگرچه با اکراه - وظیفه ی فروشندگی کم اجر خود را با قابلیت هر چه تمام تر انجام دهد. در همین حال «رندال» (آندرسن)، دوست صمیمی اش در مغازه ی نوار ویدئو فروشی کناری مشغول به کار است. نگرش تحقیرآلود «رندال» به کار درست در نقطه ی مقابل تلاش «دانته» است.