هالی مارتینز رمان نویس داستان های تخیلی, پس از پایان جنگ جهانی به وین سفر می کند تا علت مرگ مرموز دوست قدیمی ش را کشف کند.

«مالکوم کرپو» (بروس ویلیس) روان شناس کودک، در شبی که در یک مراسم جایزه‌ای را دریافت کرده، یکی از بیماران سابقش که اکنون بسیار خشمگین است را ملاقات می کند. بعد از برخورد با او، مالکوم مداوای پسربچه‌ای بنام «کول» را قبول می کند که دقیقا همان علائم بیمار سابقش را دارد. این پسربچه روح مردگان را می بیند. مالکوم وقت زیادی را با بیمار جدیدش می گذراند، بطوری که این امر باعث ناراحتی همسرش می شود. از طرفی طاقت مادر کول از این مشکلات پسرش به سر آمده و اکنون مالکوم تنها امید کول است.

یک قاتل زنجیره‌ای از زندان فرار می‌کند تا به دنبال قربانی‌ای که از دستش فرار کرده برود و او را بکشد.

بازرس آمایا سالازار هنگامی که تاریک ترین رازهای دره بازتان را متوجه می شود با ریشه های کابوس های خود روبرو می شود.

خانواده ای یک سال پس از ناپدید شدن دختر هشت ساله شان, در حالی که از مراسم یادبود او به خانه بازمی گردند، با چراغ‌های عجیبی در جنگل مواجهه می‌شوند و در معرض پدیده‌ای عجیب و غریب قرار می‌گیرند. کمی بعد، هنگام غروب...

مردی در حال انجام یک بازی شطرنج با مظهر مرگ که برای ستاندن جان او آمده‌است، به دنبال جوابی برای سوالاتش در مورد زندگی، مرگ، و وجود خدا می گردد.

زنی به «جیک گیتس» (جک نیکلسون)، کارآگاه خصوصی، مراجعه و ادعا می‌کند که همسرش «هالیس مارلی» (دارل زوئرلینگ) که ریاست منابع آب شهری را بر عهده دارد با دختری جوان رابطه دارد. گیتس، هالیس را زیر نظر می‌گیرد و از او و آن دختر نوجوان عکس می‌گیرد، اما بدون آنکه خود بخواهد این عکس در روزنامه ها چاپ می‌شود و پس از مدتی کوتاه هالیس به قتل می‌رسد...

یوتا (جک کیلمر) و اوپال (آلیس انگلرت) افراد بی مصرفی هستند که در خیابان های روستای اوهایو زندگی می کنند تا اینکه به طور اتفاقی با فردی مرموز به نام"وود" (مایکل کنت ویلیامز) دیدار کرده و آنها را برای درمان دارویی به لس آنجلس آورد. یوتا ظاهر می شود ...

داستان فیلم در زمان جنگ جهانى دوم روایت میشود.گروهى از اسراى جنگى متفقین در اردوگاه آلمان تصمیم به فرار میگیرند...

مردی که به تازگی همسرش را از دست داده با خود عهد می‌بندد که انتقام مرگ او را از عاملانش بگیرد و در همین حین باید از دخترش محافظت کند.