«سانی» (آل پاچینو) و «سل» (جان کازال) به بانکی دستبرد میزنند اما پای پلیس به ماجرا کشیده میشود و آنها کارمندان بانک را گروگان می گیرند. سانی که برای فراهم کردن خرج عمل معشوقش دست به این دزدی زده قصد دارد بدون کشتن گروگان ها این ماجرا به اتمام برسد. از طرفی گروهبان «مورتی» (چارلز دورنینگ) نیز سعی دارد او را متقاعد به تسلیم شدن بکند. همزمان داستان عجیب زندگی سانی توسط رسانه ها پخش می شود و ...

اتفاقات فیلم در زمانی رخ می‌افتد که انسان‌ها ، اورک‌ها ، الف‌ها و پری‌ها همه در یک مجموعه زندگی می‌کنند و فیلم به دو پلیس کاملا متفاوت می‌پردازد. یکی از آنها یک انسان است و دیگری یک اورک می‌باشد. آنها باید با تمام تفاوت‌های شخصیتی خود کنار بیایند و برای محافظت از یک الف جوان با یکدیگر کار کنند و هر اشتباهی در این بین می‌تواند به نابودی همه چیز منجر شود و…

هنگامی که دوست «لینکولن» برای رفتن به جزیره‌ای که آخرین منطقه‌ی غیرآلوده‌ی زمین است انتخاب می‌شود. او شروع به زیر سوال بُردن فلسفه‌ی وجودی‌اش می‌کند.

گروهی از سربازان کهنه کار جنگ عراق، که توسط ارتش آمریکا به جرم دست داشتن در یک تبهکاری گناهکار شناخته شده اند، اکنون از زندان گریخته و سعی دارند بی گناهی شان را ثابت کنند.

شعله خشم جانی بریز در گوشه ای از شرق اروپا دوباره بر افروخته می شود تا گروهی از شیاطین که قصد نابودی انسان ها را دارند بسوزاند…

جان پسری معمولی هست که مانند دیگر همسن و سالانش به مدرسه می رود و در حال تحصیل است. اما در واقع او یک بیگانه ی فضایی است که از سیاره ای به نام ماگادور گریخته و به زمین پناهنده شده است. او چهارمین نفر از ۹ نفری (که اصطلاحا به آنها ماگادوریان می گویند) است که از این سیاره خارج شده و به زمین آمده است. این در حالی هست که ۳ ماگادوریان قبلی کشته شده اند و حالا جان تنها کسی است که باید از میان برداشته شود و ماگادوریان ها هم قصد دارند برای نابودی او به زمین بیایند و…

جانی بلیز در دوران جوانی و زمانیکه حال پدرش بشدت وخیم است مفیستو یا همان شیطان نزد او آمده و با او معامله ای می کند . او حاضر می شود به ازای شفای پدرش از بیماری روح خود را در اختیار شیطان بگذارد اما در ادامه در می یابد فریب خورده است…

این فیلم داستان های بحرانی مامور مخفی پلیس لئو دمیدوف را در روسیه شوروی بیان می کند، کسی که با محکوم نکردن همسر خود رایسا به عنوان یک خیانتکار، موقعیت، قدرت و خانه خود را از دست می دهد. لئو و رایسا که از مسکو به یک پایگاه استانی تبعید شده اند، به نیرو های ژنرال میخائیل نستروف می پیوندند تا یک قاتل زنجیره ای که پسران جوان را مورد هدف قرار می دهد را شناسایی و دستگیر کنند…

«ماکس کیدی» (دنیرو) چهارده سال پیش به خاطر آزار و اذیت دختری شانزده ساله به زندان افتاده است. او پس از آزادی، برای انتقام سراغ «سام بودن» (نولتی)، وکیل دادگستری، می رود...

شعبده بازی (نورتن) با قابلیت های مافوق طبیعی، سعی می کند با استفاده از قدرت و توانایی اش، به عشق دوران کودکی اش، دختری (بیل) از طبقات مرفه جامعه دست یابد و بدین وسیله ساختارهای اجتماعی خشک و بسته ی وین اواخر قرن نوزدهم را متزلزل کند...