دانیل ، سارا و تنها پسرشان اریک خانواده ای خوشبخت هستند که به خانه ای قدیمی نقل مکان می کنند و نمی دانند همسایگان آن را "خانه صداها" صدا می کنند. اریک اولین کسی است که متوجه صداهای عجیب و غریب پشت هر در می شود...
سو یون و یون سوک به طور اتفاقی از طریق یک تماس و تلفنی قدیمی با یکدیگر آشنا میشوند. سو یون متوجه میشود که یون سوک نیز در همین خانه زندگی میکند اما 20 سال زمانی از هم فاصله دارند. مدتی بعد این دو تصمیم میگیرند انتخابی کوچک انجام دهند که در نتیجه آن زندگی آنها تغییر میکند...
الیور پسر جوانی تنهاست که احساس می کند با بقیه متفاوت است. او که ناامید از پیدا کردن دوست است، به دنبال آرامش به تلفن همراه و تبلت خود پناه میبرد. هنگامی که هیولایی به نام لری از دستگاه های الیور علیه خود برای ورود به دنیای ما استفاده می کند، والدین الیور باید برای نجات پسر خود از هیولای آن سوی صفحه نمایش مبارزه کنند...
یک نوجوان که به جای رفتن به مدرسه، درس هایش را در خانه یاد گرفته است، به مادر خود مشکوک شده و تصور می کند که مادرش رازی تاریک را از او پنهان کرده است...
یک دانشجوی پزشکی جوان سعی دارد برادرش را درمان کند. او به یک بیماری کشنده مبتلاست که در آن بیمار تا زمانی که جان خود را از دست دهد، توانایی خوابیدن نخواهد داشت. این دانشجوی پزشکی مسیر خود برای کمک به برادرش متوجه دلایلی شیطانی برای بیماری او شده و...
در یک مزرعه دورافتاده ی پرورش گوسفند در یکی از روستاهای تگزاس، پدر یک خانواده آخرین نفس‌هایش را می‌کشد. فرزندان خانواده در حالی برای وداع با پدرشان به مزرعه بازمی‌گردند که بیشتر نگران احوال مادرشان هستند. نوشته‌های مادر خانواده در دفترچه خاطراتش و مجموعه صلیب‌هایی که جمع کرده (و به آنها اعتقادی ندارد) نشان از این دارند که او معتقد به حضور یک موجود شیطانی است که تلاش میکند به شوهرش آسیب برساند.
هنگام پرواز برای تشییع جنازه پدرش در روستای آپالاچی ، طوفان شدید باعث می شود که مارکیز (عماری هاردویک) کنترل هواپیمای حامل او و خانواده اش را از دست بدهد.
