در فیلم "ماری ملکه اسکاتلند" شاهد سرگذشت ماری استوارت سرکش و کاریزماتیک هستیم. ملکه فرانسه در سن 16 سالگی بیوه می‌شود و در سن 18 سالگی در مقابل فشارهایی که در جهت ازدواج دوباره به او وارد می‌شود، ایستادگی و مقاومت می‌کند. بعد از این اتفاقات، ماری استوارت به سرزمین مادری خود، اسکاتلند بازمی‌گردد و خود را مدعی به حق تاج و تخت فرمانروایی می‌داند. اما دو سرزمین اسکاتلند و انگلستان تحت فرمان ملکه الیزابت اول است. این دو ملکه نگاهی آمیخته به ترس و البته شیفتگی و مجذوب‌شدگی به یکدیگر دارند؛ در قدرت و عشق رقیب هستند؛ در دنیایی مردانه، نایبان سلطنت هستند و هر دو باید استقلال خود را حفظ کنند و زمانی که صحبت از ازدواج می‌شود، این موضوع خیلی سخت است. ماری استوارت جایگاهی بیشتر از مقامی تشریفاتی دارد و وی مدعی فرمانروایی سرزمین اسکاتلند می‌شود و این ادعا تهدیدکننده استقلال و حاکمیت سرزمین‌های تحت فرمان ملکه الیزابت اول است. خیانت، شورش و توطئه هر دو تاج و تخت را تهدید می‌کند و تحولات از پیش‌ تعیین‌شده تاریخی را تغییر می‌دهد.

پس از چند دهه، دایه‌ی شگفت‌انگیز و سحرآمیز، "مری پاپینز"، دگربار به کمک خانواده "بنکس" و فرزندان "مایکل" می‌آید تا در دوران سختی از زندگی‌شان، آن‌ها را یاری کند...

مری پاپینز با چتری از ابرها پایین می آید تا از «جین» و «مایکل» بچه های آقا و خانم «بَنکس» مراقبت کند. اما…

یک وایکینگ جوان که علاقه ی زیادی به شکار اژدها دارد ، بر خلاف انتظار خودش با یک اژدهای جوان دوست می شود و…

یک کوه‌نشین که به تنهایی در کوه‌ها زندگی می‌کند، همسری را برای غلبه‌بر تنهایی‌هایش خریداری می‌کند...

پسرکی به نام علی کفش‌های خواهرش را گم می‌کند. از آنجایی که زهرا کفش دیگری ندارد و پدر هم توانایی مالی خرید کفش نو را ندارد، قرار می‌گذارند که صبح‌ها زهرا کتانی علی را بپوشد و ظهر آن ها را به علی برساند تا برادرش با کتانی به مدرسه برود. با وجود تلاشی که زهرا برای به‌موقع رساندن کفش‌ها می‌کند، اما علی هر روز دیر به مدرسه می‌رسد تا این که...

پس از اینکه سه دختر توسط یک مرد که دارای مشکلات روانی متعددی است ربوده می شوند، تلاششان را برای فرار از مهلکه آغاز می کنند اما…

یک مامور امنیتی به اسم دیوید دان زمانیکه با قطار در حال بازگشت از محل کار به منزلش است، ناگهان قطار از خط خارج شده و دچار تصادم شدیدی می شود. اما از بین صد و سی و دو نفر مسافر قطار تنها دیوید است که بطور معجزه آسایی بدون اینکه حتی یک زخم کوچک بر روی بدنش بوجود آمده باشد زنده می ماند. مدتی بعد یک کلکسیونر کتابهای کامیک به اسم الیجا پرایس که بخاطر استخوانهای شکننده ای که دارد به آقای شیشه ای معروف شده با او تماس می گیرد و فرضیه باور نکردنی ای را با دیوید مطرح می کند: او معتقد است که دیوید یک ابرقهرمان است که بدنش هیچ صدمه ای نمی بیند.

نوری به همراه یک کارگاه جسور به نام مورفی به دنبال سرنخ‎های مرگ مادرش هستند، در حالی که یک قدرت ماورایی مخوف خانواده‎اش را تهدید می‎کند و…

داستان فیلم درباره ی پسر و دختری میباشد که پسر چیزهایی را میبیند که نباید ببیند و دختر چیزهایی را میبیند که پسر نباید ببیند، حالا سوال اینجاست که ایا این دو واقعا چیزی را میبینند یا نه؟