رابرت مک‌کالی حالا در ایتالیا زندگی آرامی دارد اما روزی متوجه می‌شود که دوستانش تحت کنترل رؤسای باندهای خلافکاری محلی هستند. حالا مک‌کالی می‌داند باید چکار کند، هدف او محافظت از دوستانش و حمله به مافیا است.
پس از بیست و پنج سال، سیلوا سوار بر است خود می‌شود و در صحرا سفر می‌کند تا دوستش کلانتر جیک را ببیند. پس از آنکه به‌هم می‌رسند و جشن می‌گیرند به او می‌گوید که برای تجدید خاطره و دیدار به سراغ او نرفته.
یک تفنگدار دریایی جانباز افغانستان به یک مرکز امور کهنه‌سربازان مونتانا فرستاده می‌شود و در آنجا با یک کهنه‌سرباز جنگ ویتنام آشنا می‌شود که به او آموزش می‌دهد چگونه با ماهی‌گیری با آسیب‌های روحی و جسمی‌اش کنار بیاید.
داستان نویسنده‌ای مشهور به‌نام الکساندر که بیمار است و زمان کمی برای او مانده. روزی در خیابان با پسر بچه‌ای در خیابان روبه‌رو می‌شود که یک مهاجر غیرقانونی از آلبانی است و تصمیم می‌گیرد که پسر را به خانه‌اش برساند.
داستان مردی که سعی می‌کند با تعریف کردن درباره جاسوس‌ها، ریزتراشه‌های جاسازی شده در بدن و دانشمندان خطرناک ارتش که به دنبال او هستند زنی را تحت تأثیر قرار دهد.
داستان مادری مجرد به‌نام فلورا که رابطه‌اش با پسرش مکس شکرآب است و دنبال سرگرمی‌ای برای او است. روزی یک گیتار را از یک آشغال‌دونی پیدا می‌کند و متوجه می‌شود که ممکن است راه حل مشکل‌شان این گیتار باشد.
