آپریل سال 1940، چشم تمام دنیا به شهر کوچکی در شمال نروژ بهنام نارویک است. شهری که معدن سنگ آهن مورد نیاز جنگافزارهای هیتلر است. شهری که در سرمای زمستان دو ماه در جنگ با ارتش هیتلر بود.
زمانی که فشار بر روی یک رقصنده باله در نمایش جدیدش زیاد میشود، با یک رقصندهی طرد شدهی دیگر متحد میشوند تا دنیای خود را دور از انتظارات دیگران و آزادانه بسازند.
داستان مردی بهنام پیتر که زندگی پر مشغله و شادی با همسر جدیدش بث دارد تا این که سر و کلۀ کیت، همسر سابقـش و نیکولاس پسرش پیدا می شود و زندگی آن ها به هم می ریزد.
داستان رماننویسی بهنام راما که به دادگاه کیفری سن-اومر میرود تا از داستان لارنس کولی بهعنوان اقتباسی امروزی از اسطورهی یونان باستان یعنی مدهآ استفاده کند. اما شرایط طبق انتظارات پیش نمیرود.
به دو کارآگاه مأموریتی محول میشود تا به شهری کوچک معدندار در کوههای آستوریاس بروند. چرا که زنی که چندین ماه مُرده بوده ناگهان زنده ظاهر میشود و حالا باید پی ببرند چه نیروهای تاریک و مرموزی در این کار دست داشتهاند.
اِولین و پسر حواسپرتش زیگی به دنبال جایگزین برای هم میگردند و از این رو اِولین به دنبال سرپرستی یک نوجوان ساده و آرامی در پناهگاهش است و زیگی هم بهدنبال یک زن جوان و باهوش در مدرسه است.
بیونگسو کارگردانی است که به همراه دخترش جئونگسو که یک طراح داخلی مشتاق است، به ساختمانی میرود که برای دوست قدیمیاش است که قبلاً در زمینه طراحی ساختمان احداث شده. او آنها را به یک دور نمایش کلی ساختمان میبرد که در طبقه اول یک رستوران و استودیوی آشپزی دارد و در طبقه دوم...
