داستان این فیلم درباره‌ی فردی به نام «فورست گامپ» می‌باشد که روی نیمکت نشسته و منتظر اتوبوس است. او در همانجا، برای افراد مختلف، گوشه‌هایی از داستان زندگی خود را نیز تعریف می‌کند که مصادف با اتفاقات مهم دوران تاریخی آمریکا نیز می‌باشد.

الن لنگفورد فقط به یک صورت می‌تواند کسب و کار پدرش را به ارث ببرد ، او باید یک کارت ویژه‌ی کریسمس را به شریک سابق پدرش برساند و…

بکا که یک دانشجوی تازه وارد در دانشگاه باردن است برای ورود به گروه بلا که یک گروه موسیقی دخترانه است فریب می خورد. گروه بلا برای آنکه انرژی بیشتری برای نمایش شان داشته باشند، از پسر های گروه رقیب استفاده می کنند و...

کنت، مرد جوانی است که موفق شده ماشین زمان اختراع کند و امیدوار است به کمک آن بتواند به گذشته سفر کند. او برای سفر خود به همسفر نیاز دارد به همین جهت در روزنامه آگهی می دهد و پس از مدتی همسفرانش را پیدا می کند اما آیا کنت واقعا می تواند در زمان سفر کند؟

هنری یک دانش آموز دبیرستانی 17 ساله است که خود را آدم رمانتیکی میداند ولی هرگز عاشق نشده و امیدوار است که عشق برایش اتفاق بیفتد .تا اینکه در اولین روز سال تحصیلی ارشد با گریس تاون ملاقات میکند و احساس میکند همه چیز در حال تغییر است . زمانی که هنری و گریس برای همکاری در روزنامه مدرسه انتخاب می شوند او بلافاصله به سمت این تازه وارد جلب می شود ، به مرور وی درگیر احساسات شدیدی شده و به بیانی عاشق می شود ...

دو نوجوان در ظاهر خنگ تلاش می کنند که یک سخنرانی تاریخی را آماده کنند، آن هم به کمک سفر کردن در زمان با یک ماشین زمان...

فیلم در مورد یک پدر سخت‌گیر با طرز فکر قدیمی به نام جک بیرنز (با بازی رابرت دنیرو) است که از دامادش، گرگ (با بازی بن استیلر) به دلیل انتخاب شغل دوم در یک شرکت دارویی، ناراضی می‌باشد. حال گرگ برای اینکه بتواند توانایی‌های خود را به جک ثابت کند، در آزمایشی که برایش در نظر گرفته، شرکت می‌کند و…

دو دوست، یکى با موهاى خرمایى، «دوروتى» (راسل) و دیگرى بلوند، «لورلاى» (مونرو)، در دو مسیر کاملا متفاوت سرنوشت خویش را مى‏‌جویند...

داستان این فیلم در سال 1960 در نیو انگلند اتفاق می افتد. در این سال یک دختر و پسر که عاشق یکدیگر هستند تصمیم می گیرند از محل زندگیشان بگریزند . این فرار سبب می شود تا اهالی منطقه همه جا را به دنبال آنها بگردند و در حین این جستجو اتفاقات مختلفی را پشت سر بگذارند.

«مایکل دورسی» (هافمن) متوجه می‌شود نقشی را که قرار بوده در یک محصول برودوی به او بدهند، به بازیگر دیگری داده‌اند. وقتی با عصبانیت با کارگزارش، «جرج فیلدز» (پولاک) برخورد می‌کند، او به «مایکل» می‌گوید که به خاطر رفتارش، هیچ کس او را استخدام نخواهد کرد. «مایکل» برای اینکه ثابت کند «فیلدز» اشتباه می‌کن و به خاطر نیاز به هشت هزار دلار برای روی صحنه بردن نمایش هم اتاقی‌اش، «جف اسلیتر» (مورای)، تصمیم می‌گیرد با پوشیدن لباس زنانه و تغییر نامش به «دوروتی مایکلز»، نقش مدیره بیمارستان را در یک مجموعه تلویزیونی به عهده بگیرد و موفق هم می‌شود...