دین و سیندی زوجی هستند که دیگر مثل سابق عاشق و دلباخته هم نیستند. آنها همیشه با هم بحث و جدل می کنند و به نظر می رسد که هیچ وقت نمی توانند با هم به تفاهم برسند. تنها عاملی که باعث شده هنوز این دو با یکدیگر زندگی کنند، دختر خردسالشان است اما ...

شعبده بازی (نورتن) با قابلیت های مافوق طبیعی، سعی می کند با استفاده از قدرت و توانایی اش، به عشق دوران کودکی اش، دختری (بیل) از طبقات مرفه جامعه دست یابد و بدین وسیله ساختارهای اجتماعی خشک و بسته ی وین اواخر قرن نوزدهم را متزلزل کند...

دایان یک وکیل مشهور است که سه سال پیش طلاق گرفته، اما وقتی او تلفن همراه خودش را گم میکند و شخصی که آن را پیدا کرده، تماس می گیرد. آن شخص الكساندر ، مردی جذاب و آقایى كامل است. آنها از طریق این تلفن ارتباط برقرار می کنند و موافقت می کنند که روز بعد ملاقات کنند ولی ....

در حالی که در روز کریسمس که همه مشغول خرید لباسها و وسایل نو هستند «جاناتان» و «لیلی» به طور تصادفی با هم آشنا می شوند و با هم به خرید سال نو می پردازند. اما جاناتان در طی همین آشنایی کوتاه به لیلی علاقه مند می شود و از او می خواهد که اسمش و آدرسش را برای دوستی نزدیکتر به او بگوید اما لیلی که دختری انگلیسی و زیبا است به جاناتان این قول را می دهد که اگر در شهر به این بزرگی باز هم به صورت اتفاقی یکدیگر را دیدیم این رابطه دوستی ادامه دارد. از قرار ماجرا در همان شب کریسمس دوباره به طور تصادفی جاناتان، لیلی را در یکی از فروشگاه های شهر لس آنجلس می بیند و حالا است که خوشبختی و بخت و اقبال در این شب رویایی برای این دو زوج رقم می خورد…

در سال ۱۸۹۹ در پاریس شاعر فقیر و جوان اسکاتلندی به اسم «کریستین» (اوان مک گرگور) زندگی می کند. او پس از مدتی به یک کلوب پنهانی به اسم «مولن روژ» در محله بدنام «مونت مارتی» که فعالیتهای زیر زمینی در زمینه هایی چون مواد مخدر دارند می پیوندد. او ناگهان خودش را گرفتار یک رابطه عاشقانه حزن انگیز و آتشین با گرانترین ستاره گروه (نیکول کیدمن) که مشهورترین فاحشه شهر نیز می باشد می بیند …

در دسامبر سال ۱۹۴۱ دو سرباز جمهوری چک به وطن اشغال شده‌ی خود می آیند تا افسر نازی “راینهارد هایدریش” را ترور کنند.

سال ۱۹۵۰ در لندن، خیاطی معروف به نام رینولدز وودکوک، ورود زنی جوان و بااراده را به زندگی پُر مشکل خود می‌بیند که به دلگرمی و معشوقه‌ی او تبدیل می‌شود…

گرتا (کیرا نایتلی) و نامزدش دیو (آدام لوین) از کالج با هم دوست بوده اند و با هم ترانه می سروده اند تا اینکه به نیویورک می آیند و دیو قراردادی با یک کمپانی بزرگ و مهم موسیقی می بندد. ولی جذابیت های شهرت باعث می شود که دیو خودش را گم کند و گرتا که سخت دلباخته ولی گیج و پریشان است، به حال خودش رها می شود. وقتی گرتا با دَن (مارک روفالو) آشنا می شود دنیای او زیر و رو می شود…

یک پیش درآمد از قبل از وقایع ارتش مردگان ، که بر روی لودویگ دیتر قفل ساز آلمانی است که در مراحل اولیه آخرالزمان زامبی ، یک گروه از سارقان مشتاق را به یک دزدکی مخفی هدایت می کند ، متمرکز است.

داستان فیلم درباره ی یک کارمند آرام است که زندگی اش به نوعی از خلال نگاتیوهایی که برای مجله ی تایم ظاهر و چاپ می کند، می گذرد. زمانی که یک عکس ستایش شده، عکسی که برای چاپ شدن روی جلد آخرین نسخه ی مجله انتخاب شده است، گم می شود، والتر مجبور می شود وارد ماجراهای دنیای واقعی بشود تا عکس را پیدا کند …