«جس» (هاچرسن) خود را برای مسابقه ی دو مدرسه آماده می کند. اما تنها کسی که می تواند از او جلو بزند دختری تازه واردی به نام «لزلی» (راب) است. آن دو پس از مدتی با هم دوست می شوند و مکانی اسرار آمیز را در جنگل به نام «ترابیتیا» در نظر می گیرند و خود را شاه و ملکه ی آن جا می نامند...
رایان که یک خبره در تعدیل نیروی شرکت هاست، درست در زمانی که در مرز رسیدن به رکورد ۱۰ میلیون مایل پرواز می باشد و درست بعد از اینکه زن رویاهایش را در یک سفر ملاقات می کند، زندگی اش مورد تهدید قرار می گیرد...
نامزد دریافت 6 اسکار 75 بار برنده جایزه و 171 بار نامزد دریافت جایزه
شیکاگو. «ریچارد کیمبل» (فورد)، جراح مورد احترام و مشهور، به اشتباه به قتل همسرش «هلن» متهم و به مرگ محکوم می شود. در راه زندان، بروز حوادثی منجر می شود او بتواند بگریزد و پنهان شود، در حالی که معاون مارشال ایالتی، «ساموئل جرارد» (جونز) سرسختانه در پی او است...
برنده 1 بار برنده جایزه 13 بار برنده جایزه و 37 بار نامزد دریافت جایزه
داستان این فیلم که نیمی از آن براساس کودکی کنت برانا است، در دهه 1960 ایرلند شمالی روی می‌دهد و فیلمی در مورد «عشق، خنده، و مرگ در دوران کودکی پسری و در میان تحولات اجتماعی و موسیقایی اواخر دهه 1960» توصیف شده است. در این فیلم هیل نقش شخصیتی به نام «بادی» را بازی می‌کند که رؤیاهای باشکوهش برای آینده او را به دردسر می‌اندازد اما در همین حین «پدرش» با بازی دورنان و «مادرش» با بازی بالف، و پدربزرگ و مادربزرگ فرزانه‌اش با بازی «جودی دنچ» و «کیاران هیندز» او را تسلی می‌دهند.
مردی با مشکلات ژنتیکی، آرزو دارد به فضا سفر کند. او برای رسیدن به آرزویش، هویت «جروم مورو»، شخصی با مشخصات ژنتیکی کامل، که بر اثر یک تصادف اتومبیل فلج شده را جعل می کند, اما..
نامزد دریافت 1 بار برنده جایزه 6 بار برنده جایزه و 16 بار نامزد دریافت جایزه
هنگامی که لینا ناامیدانه به دنبال نامزد ربوده شده اش می گردد، در مسیر خود به منطقه ای مخفی و مرموز به نام "کولونیا دیگنیداد" میرسد که در اصل یک شکنجه گاه است.
داستان فردی به نام نیشیجیما هیدتوشی که یک بازیگر و کارگردان صحنه می باشد که خوشبختانه با همسر نمایشنامه نویس خود ازدواج کرده است. اما روزی از روزها بدون هیچ دلیلی ناپدید می شود و...
داستان فیلم در بوداپست دهه ی سی اتفاق می افتد. لزلو که صاحب یک رستوران است، آندریاس را استخدام می کند تا در رستورانش پیانو بنوازد. بعد از مدتی آندریاس عاشق پیشخدمت زیبای آن رستوران – ایلونا – می شود؛ ایلونایی که الهام بخش آندریاس، برای ساخت تنها قطعه ی موسیقی اش می شود.
در طول کولاک و گیر افتادن در یک ایستگاه استراحت بزرگراهی در کوهستان، یک دانشجو کودک ربوده شده ای را پیدا می کند که در ماشینی متعلق به یکی از افراد داخل آن پنهان شده است.
